قانون طلائی زندگی موفق

لحظه ها 

قانون طلائی زندگی موفق


اکنون شما در مکانی هستید که افکار و اعمالتان در چند سال اخیر شما را به آنجا آورده اند . آن چه در ده ، بیست سال آینده تجربه خواهید کرد ، متاثر از کارهایی است که همین امروز انجام می دهید دوستان شما ، خانواده و شغل و حساب بانکی و محل سکونت شما ، تماما" توسط انتخابی که صورت می دهید ، فراهم خواهد شد .
آنچه امروز انجام می دهید ، بر آنچه فردا می خواهید انجام دهید ، تاثیر خواهد نهاد ، رنج و زحمت امروز ، گنج فردا را تدارک خواهد دید .
می توانید تصمیم به ترک یک عادت ناپسند بگیرید یا ساعتی را در کنار خانواده بگذارید ، یا برای آینده خود برنامه ریزی کنید ...
این دیگر عزم و اراده شماست که انجام کارها را میسر می سازد .
انسان نا آگاه هرگز قادر به درک این مسائل نخواهد بود اما هر موجود خردمند و عاقلی این نکته باریک تر از مورا می بیند ومیداند که آن چه امروز انجام می دهد از اهمیت خاصی برخوردار است . شما می توانید تا مدتی هم که شده از مقابله با حوادث و رویدادهای زندگی شانه خالی کنید و آنها را به هیچ بگیرید ، ولی دیر یا زود متوجه خواهید شد خلاصی از دست آنها میسر نیست . می بینید که صورت حساب هایتان را پرداخت نکرده اید ، کارتان را نیمه تمام رها کرده اید و دیگری را مسئول و مقصر کارها می دانید و چند ماهی زندگی را به همین شیوه می گذرانید . پس از آن چه اتفاقی می افتد ؟! سرانجام ، یک روز زیر آوار مشکلات از پای درمی آیید و از این که هیچ ذوق و شوقی برای کار کردن ندارید ، شگفت زده میشوید و زمانی تعجبتان  بیشتر میشود که در می یابید موجودی بانکی تان ته کشیده و کسی را هم دم دست ندارید که دق دلیتان را سر او خالی کنید و بهتر بگوئیم دیگر دوستی برایتان باقی نمانده و کاملا" تک و تنها شده اید . بنابر این ، این زندگی است که به شما خاطرنشان می سازد که حتی یک لحظه از امروز را از دست ندهید .
هر لحظه تاثیر خاص خودش را دارد و نباید آن را نادیده گرفت .

زندگی محل تمرین کردن نیست!

پازل زندگی 
 
 
 

زندگی محل تمرین کردن نیست!

دیگر زمان تمرین کردن گذشته است !زمان تمرین هنگامی بود که ما در حال بزرگ شدن بودیم و در مدرسه درس می خواندیم اما حالا ما در بازی زندگی شرکت کننده های تمام عیاری هستیم و حریفان ما نیز انسان هایی با هوش و محافظه کار هستند.
دیگر نمی توانیم تا زمانی که 2 دقیقه پایانی فرا برسد صبر کنیم .دیگر نمی توانیم تا لحظات آخربازی منتظر بمانیم و تازه آن موقع بگوییم اوه چه بد ، برنامه بازی ما اصلا خوب نبود!
ودیگر نمی توانیم منتظر بمانیم تا فرصت های زندگی مان یکی پس از دیگری ازدست بروند و تیک تاک ساعت به لحظات پایانی نزدیک شود و عمرمان به آخر برسد.
حالا زمان آن فرا رسیده است که نوع جدیدی از نظم و انضباط را برای خودمان ترسیم کنیم و برداشت هایمان را از زندگی آنچنان تغییر دهیم که ما را به حرکت و پویایی رهنمون شود.دیگر زمان آن نیست که فقط بنشینیم و منتظر فرصت های ساده زندگی باشیم . اکنون باید فرصت های بزرگ زندگی را بشناسیم و با آغوش باز پذیرای آنها باشیم.
تو می توانی تمام اینها را انجام دهی ، تو توانایی آن را داری که زندگیت را تغییر دهی!

به یاد داشته باش که ساعت در حال تیک تاک کردن است و تو توانایی آن را داری که هرچه را بخواهی به دست آوری ، تنها باید اراده کنی و از همین حالا شروع نمایی.
به آسانی می توانی موفقیت و شادمانی را به دست آوری و به همان سادگی هم می توانی آنها رااز دست بدهی.
نتیجه نهایی زندگی ات به دست خود تو تعیین خواهد شد ، خواه در طول زندگی ات اشتباهات فراوانی در تشخیص و قضاوت امور انجام دهی وهر روز هم تکرارش کنی ،خواه نظم بیشتری را وارد امورزندگی ات کنی ومرتبا هم آن را تکرار نمایی!
زمان ، این قانون طلایی زندگی ات را به خاطر بسپار و قدرش را بدان .
در فلسفه زندگی ات ،به نظم و انضباط نیرو ببخش و آن را تقویت کن و توسعه بده. وقتی نظم را در زندگی ات گسترش می دهی احساس بهتری نسبت به زندگی پیدا خواهی کرد.
نظم در کار و تعهد بیشتر، فعالیت مداوم تری را موجب می شوند که هر دوی این ها منجر به دست یابی و رسیدن به دست آوردهای بزرگ تری خواهند شد.
ممکن است قطعه های پازل زندگی ات به کندی در کنار یکدیگر قرار گیرند اما در نهایت از تصویر شاهکاری که ساخته ای لذت خواهی برد.این شاهکار دقیقا نتیجه تعهد ریشه دار و پایدار توست که باعث می شود بر اصول زندگی تسلط یابی .بگذار تلاش ها و دست آوردهای حاصل از آن باعث شود که اگر روزی عده ای دور هم جمع شدند تا در مورد زندگی تونظر بدهند از تو به عنوان موجودی برتر و انسانی شاخص یاد نمایند.

هیچ تلاشی بی نتیجه نمیماند . . .

هیچ تلاشی بی نتیجه نمیماند . . .

يك تكه يخ را كه تا دماي ۵۰ درجه ساني گراد سرد شده برداريد و به آن گرما بدهيد ، ابتدا هيچ اتفاقي رخ نمي دهد . اين همه انرژي گرمايي صرف مي شود ولي هيچ نتيجه قابل رويتي مشاهده نمي شود . ناگهان ، در دماي صفر درجه ، يخ ذوب و به آب تبديل مي شود . كار را ادامه بدهيد . باز هم انرژي فراواني صرف مي شود بدون آنكه تغييري مشاهده گردد . تا اينكه وقتي به حدود ۱۰۰ درجه ساني گراد مي رسيم ، حباب و بخار ايجاد مي شود ! و نتيجه ؟

اين احتمال وجود دارد كه ما انرژي زيادي را صرف كاري كنيم ، مثلا صرف يك پروژه ، يك شغل وحتي يك قالب يخ و با اين وجود به نظرمان برسد كه هيچ نتيجه اي نگرفته ايم . اما در حقيقت انرژي ما دور از چشممان در حال ايجاد دگرگوني بوده است . كار خود را ادامه دهيد و مطمئن باشيد كه دگرگوني از راه خواهد رسيد . اين اصل را به خاطر بسپاريد ، بي جهت دچار هراس نشويد و ياس را نيز به خود راه ندهيد و بدانيد كه : هيچ تلاشي ، بي نتيجه نمي ماند .

Dexter Yager  نابغه نت ورك ماركتينگ

Dexter Yager  نابغه نت ورك ماركتينگ Am Way :

هر کس دوست دارد داستانهای مربوط به موفقيت ديگران را بخواند . مخصوصا داستانهايی درباره ي کسی که از فردی به معنای واقعی کلمه هيچکاره که هيچ مهارت و تخصصی نداشت و به يک غول "network marketing " در آمد.بسياری از عامه ی مردم رويای شروع يک تجارت کوچک را دارند . مثل خريد و فروش الکترونيکی يا"e - cammerce" .

امروزه می بينيد که تجارت الکترونيک (e - business  )تبديل به فرصت بزرگی برای صنعت " N . M "شده است .آنچه شما را تبديل به يک نابغه ميکند استفاده از يک فرصت آماده و جذاب نيست بلکه « هدفگذاری» «استقامت» و «پشتکار» و «توانايی» غلبه بر مشکلات و بداقبالی هاست.سرگذشت Dexter Yager يک داستان موفقيت واقعی از فقر تا ثروت است. او يکی از موفق ترين افراد در صعنت " N . M " است .

" Yager " در يکی از شهرهای کوچک نيويورک بعنوان فروشنده آبجو شروع به کار کرد . بسياری از مردم در آن شهر آس و پاس بودند و وضعيت مناسب اقتصادی نداشتند . و نيز هيچکدام از آنها از اينکه از زندگی و کار يکنواخت در کارخانه خارج شوند اميدی نداشتند .

" Yager " در روزهای اول به آنها می گفت ما کسی را نمی شناسيم که روياهای بزرگی در سر داشته باشد و يا حداقل درباره ی آنها حرفی بزند . زمانی که Yager درباره ی روياهايش از آينده صحبت می کرد دوستانش او را مسخره می کردند .

" Yager " تحصيلات کمی داشت . هيچ پولی در بساط نداشت و هيچ در مورد تجارت نمی دانست . آنها به Yager می گفتند : فکر می کنی چه کسی هستی نمی توانی به روياهايت برسی.

بد اقبالی که Yager بايد بر آن فائق می آمد اين حقيقت بود که لکنت زبان داشت . به نحوی که يک پرزنت معمولی ۲ ساعته را ۴ ساعت طول می داد . همين موضوع کافی بود تا او همه چيز را رها کند و تسليم شود . اما هيچکدام از اين مسائل باعث نشد او با شجاعت کامل بدنبال اهدافی که برای خود مشخص کرده بود نرود .

اما موضوع به اين سادگی هم نبود . زمانی که خواست کارش را شروع کند مشغول انجام وظايف شغل روزانه اش بود . و در شب از خانه بيرون می رفت و پرزنت های خود را انجام می داد و اين باعث ميشد که اغلب اوقات دير به خانه برگردد .

Yager  همچنين مسئوليت مضاعفی در برابر همسرش داشت . همسری که در حال بزرگ کردن هفت بچه کوچکشان بود و از طرفی هم سخت وابسته به شوهرش بود .

Dexter Yager ابتدا هدفهای کوچکی برای خودش انتخاب کرد و وقتی به اهدافش می رسيد به دنبال اهداف بزرگتری می رفت. و در واقع او بعد از تحقق هر هدف اهداف بزرگتری برای خودش تعيين می کرد.

او معتقد بود مهمترين اصل در اين تجارت داشتن يک رويای بزرگ است . رويايی که هر روز بايد به آنها نگاه کنيم و به آنها فکر کنيم!

کليد موفقيت ديگر او اين بود که هر روز مطالب مثبت می خواند و نوارهای انگيزه بخش گوش می کرد .

حفظ ذهنيت در يک وضعيت روحی مثبت به او اجازه می داد که سرانجام يک سيستم آموزشی فوق العاده و عالی ايجاد نمايد و اين کار به او کمک کرد تا بزرگترين مجموعه در تاريخ " M . L . M " را بوجود آورد .

Dexter عاشق مردم بود و دوست داشت آنها را موفق ببیند. « تخصص من اینست که مردم را دوست

بدارم و نسبت به آنها دلسوزی کنم . من به مردم می آموزم نسبت به خود مسئولیت داشته باشند

و به آنها یاد می دهم چگونه از تمام توان خود استفاده کنند برای رسیدن به فراتر از آنجایی که فکر

می تواند برود . »

Dexter می گويد : « موفقيت ربطی به شانس ندارد . موفقيت يک هديه نيست که به شما ارزانی شود.

موفقيت يعنی کار بعلاوه شکست .

« مردم بايد به تجارتشان آنگونه نگاه کنند که به بچه هایشان می نگرند . بياد بياوريد زمانی که کودک نوپا ميخواهد شروع به راه رفتن کند . او اولين قدم را لرزان بر ميدارد و به زمين می افتد . آيا ما به آنها می گوييم چرا از تلاش دست بر نميداری . نه ما ميدانيم آنها در نهايت ياد خواهند گرفت که چگونه راه روند .

در حال حاضر بزرگ شده ايم . آيا تمام افتادن هايمان را بياد می آوريم؟! نه در حال حاضر فقط راه ميرويم.

« موفقيت چيزی نيست که صرفا از روی تصادف اتفاق بيفتد . آنچه را که کاشته ايد درو ميکنيد و اين شما هستيد که هميشه حق انتخاب داريد که چه چيزی را بکاريد . »

« اولين قدم برای موفقيت اين است که طرز فکر خود را تغيير دهيد . تغيير ذهنيت از يک شکست خورده به يک برنده . زمانی که شما طرز فکر خود را تغيير دهيد زندگی شما تغيير می کند . » 

ويژگي‌هاي اقتصاد موج سومي

با ويژگي‌هاي اقتصاد موج سومي بيشتر آشنا بشيم 

 

در سال 1956، نيكيتا خروشچف مرد شماره يك اتحاد جماهير شوروي، رجز معروف خود را بر زبان آورد و گفت : «ما شما را دفن خواهيم كرد». وي مي‌خواست بگويد در سال‌هاي آينده، كمونيسم ازنظر اقتصادي، سرمايه‌داري را پشت سر خواهد گذاشت. اين رجزخواني، تهديد غلبه نظامي را نيز دربرداشت و در سرتاسر جهان بازتاب يافت.

ولي در آن زمان حتي در ذهن عده اي انگشت شمار نيز نمي‌گنجيد كه انقلابي در نظام توليد ثروت در غرب بتواند موازنه نظامي جهان - و خود جنگ -  را دگرگون سازد.

آنچه خروشچف (و بيشتر آمريكاييان) نمي‌دانستند، اين بود كه سال 1956 نخستين سالي نيز بود كه در آمريكا شمار كارمندان و كاركنان شاغل در بخش خدمات از شمار كارگران كارخانه‌اي فراتر رفت. اين نخستين نشانه اِمحاء اقتصاد دودكشي موج دومي، و ظهور اقتصاد جديد موج سومي بود.

براي درك تحولات خارق العاده‌اي كه از آن پس رخ داده است، و براي پيش بيني تحولات به مراتب شگفت انگيزتري كه در پيش داريم، لازم است ويژگي‌هاي مهم اقتصاد نوين موج سومي را ازنظر بگذرانيم. آنچه ذيلاً مي آيد نه تنها رموز سوددهي و رقابت جهاني را نشان مي دهد، بلكه كليدي است براي ورود به اقتصاد سياسي قرن بيست و يكم.

 

1. عوامل توليد

زمين و نيروي كار و موادخام و سرمايه، «عوامل اصلي توليد» در اقتصاد موج دومي گذشته بودند و حال آنكه اكنون منابع اساسي اقتصاد موج سومي، دانايي است كه در اينجا به معني وسيع خود شامل داده ها و اطلاعات، تصاو‌ير ذهني و نمادها، و فرهنگ و ايدئولوژي و ارزش‌هاست.

داشتن داده ها و اطلاعات يا دانايي مناسب، كاهش تمام نهاده‌هايي را كه در توليد ثروت به كار مي‌روند، ممكن مي‌سازد. اما مفهوم دانايي به عنوان «جانشين نهايي»، هنوز براي خيلي‌ها قابل هضم نيست. غالب اقتصاددانان و حسابداران هنوز با اين ايده مشكل دارند؛ زيرا كميت بخشيدن به دانايي كار ساده اي نيست. آنچه اقتصاد موج سومي را واقعاً انقلابي مي سازد، اين واقعيت است كه زمين و نيروي كار و موادخام و شايد حتي سرمايه را مي‌توان منابعي محدود تلقي كرد؛ ولي دانايي ازهمه لحاظ پايان ناپذير است. برخلاف كوره‌ي ذوب يا خط توليد، دو شركت در آن واحد مي‌توانند از دانايي استفاده كنند و آن را براي توليد دانايي بيشتر به كار گيرند.

 

2. ارزشهاي ناملموس

ارزش شركت موج دومي را مي‌توان براساس دارايي‌هاي ملموسي چون ساختمان و ماشين آلات و سهام و موجودي انبار سنجيد. و حال آنكه ارزش بنگاه‌هاي موفق موج سومي، بيش از پيش در توانايي آنها در كسب و ايجاد و توزيع و به‌كارگيري دانايي، خواه به صورت استراتژيك و خواه به صورت عملياتي نهفته است.

ارزش واقعي شركت‌هايي چون كامپك يا كداك، هيتاچي يا زيمنس، بيشتر به ايده‌ها و بصيرت‌ها و اطلاعاتي است كه در مغز كاركنان آن‌ها جاي دارد؛ ونيز متكي به بانك‌هاي اطلاعاتي و حق امتياز اختراعاتي است كه اين شركت‌ها دراختيار دارند، نه به تعداد كاميون‌ها و خطوط توليد و ديگر دارايي‌هاي ظاهريشان. بدين ترتيب خود سرمايه نيز بيش از پيش بر عوامل ناملموس مبتني شده است.

 

3. انبوه زدايي

درهمان حال كه بنگاه‌ها سيستم‌هاي «اطلاعات بر» و اغلب «روباتي» توليد را نصب مي‌كنند كه قادر به ساخت انواع بي پاياني از محصولات ارزان و حتي سفارشي است، توليدانبوه كه خصلت شاخص اقتصاد موج دومي بود، منسوخ و منسوخ‌تر مي‌شود. و درواقع نتيجه‌ي انقلابي اين تحول، انبوه‌زدايي توليدانبوه است.

چرخش به سمت تكنولوژي‌هاي انعطاف‌پذيرِ هوشمند، تنوع و گوناگوني را اشاعه مي دهد و دامنه‌ي انتخاب مصرف كننده را تا آنجا مي‌گستراند كه فروشگاه وال-مارت (Wal-Mart) مي‌تواند 110هزار قلم محصول درانواع و اندازه‌ها و رنگ‌هاي مختلف جهت انتخاب ارائه دهد.

وال-مارت درمقياس انبوه تجارت ميكند. ولي بازار انبوه نيز خود هرچه بيشتر و بيشتر به بازارهاي مناسب و متعادل تجزيه مي شود و درآن حال نيازهاي مشتريان تنوع مي‌يابد و دسترسي به اطلاعات بهتر به مؤسسات تجاري اين امكان را مي‌دهد كه بازارهاي خود را شناسايي كنند و درخدمت تأمين نيازهاي خرده بازارها (micro-markets) قرار گيرند. مغازه‌هاي اجناس تخصصي، بوتيك‌ها، فروشگاه‌هاي بزرگ، سيستم‌هاي ماهواره‌اي خريد از خانه، خريد كامپيوتري، خريد پستي مستقيم و ديگر سيستم‌ها، مجاري روزافزوني را ارائه مي‌دهد كه از طريق آن‌ها توزيع‌‌كنندگان مي‌توانند اجناس خود را در بازاري هرچه انبوه زدايي شده‌تر به مشتريانشان عرضه كنند. در اواخر دهه 1960 كه كتاب شوك آينده را مي‌نوشتيم، بازاريابان دورانديش به بحث و گفتگو درباره ي «بخش بندي بازار» پرداخته بودند. امروز آنان به جاي توجه به «بخش‌ها»، توجه خود را بر «ذرات» متمركز كرده اند؛ يعني واحدهاي خانوادگي و افراد.

درهمين حال تبليغات، بخش هاي هرچه كوچكتري از بازار را هدف مي گيرد و به اين بخش‌ها از طريق رسانه‌هايي دسترسي مي يابد كه هرچه بيشتر انبوه زدايي شده اند. بحران شبكه‌هاي تلويزيوني CBS و NBC و ABC –كه روزگاري شبكه‌هاي عظيمي محسوب مي شدند– زماني روي مي‌دهد كه شركت مخابرات دِنـور(Tele-Communications Inc. of Denver) آغاز فعاليت شبكه فيبر نوري را اعلام مي‌كند كه مي‌تواند 500 كانال تلويزيوني دوسويه (interactive) دراختيار بينندگان خود بگذارد. اين بحران بر تجزيه شگفت انگيز مخاطبان انبوه، خط تأكيد مي‌گذارد. درچنين سيستم‌هايي فروشندگان مي‌توانند خريداران را با دقت بيشتري هدف قرار دهند. انبوه زدايي همزمان توليد و توزيع و ارتباطات ، اقتصاد را نيز دچار انقلاب مي كند و آن را از همگوني، به سمت ناهمگونيِ بي‌اندازه سوق مي‌دهد.

 

4. كار

ماهيت كار نيز دگرگون شده‌است. «موج دوم» را كار كم‌تخصص و دراصل تعويض‌پذير عضلاني پيش مي‌برد. آموزش و پرورش انبوه به سبك كارخانه‌اي كارگران را براي كار يكنواخت و تكراري آماده مي‌ساخت. به عكس، «موج سوم» با افزايش شديد نياز به مهارت، كار هرچه تعويض‌ناپذيرتر را به همراه مي‌آورد.

نيروي عضلاني اساساً قابل جايگزيني‌ست. بدين ترتيب كه اگر كارگري كم‌مهارت استعفا كند يا اخراج شود، به سرعت مي‌توان با هزينه‌اي اندك، فرد ديگري را به جاي او گماشت. به عكس، با بالا رفتن سطح مهارت‌هاي مورد نياز اقتصاد موج سومي، يافتن شخصي مناسب كه مهارت‌هاي موردنياز را داشته باشد، دشوارتر و گرانتر مي‌شود.

سرايداري كه از يك سازمان بزرگ دفاعي اخراج مي‌شود، هرچند ممكن است با بسياري از كارگران عضلاني بيكار مجبور به رقابت شود، ولي مي‌تواند در يك مدرسه يا شركت بيمه سرايداري كند. اما مهندس الكترونيكي كه سالها وقت خود را صرف ساخت ماهواره كرده است، الزاماً فاقد مهارت‌هاي موردنياز بنگاهي‌ست كه كارش مهندسي محيط زيست است. متخصص بيماري‌هاي زنان هم از عهده‌ي جراحي مغز برنمي‌آيد. افزايش تخصص و تغييرات سريع در مهارت‌هاي مورد نياز، از تعويض پذيري كار مي‌كاهد.

با پيشرفت امور اقتصادي، تحول ديگري در نسبت كار «مستقيم» به كار «غير مستقيم» به چشم مي‌خورد. در اصطلاح سنتي كارگران مستقيم يا «مولد» كساني هستند كه در داخل كارخانه واقعاً به ساختن محصول مشغولند و ارزش افزوده توليد مي‌كنند. درحالي‌كه ديگران «غيرمولد» توصيف مي‌شوند زيرا فقط نقشي «غيرمستقيم» دارند.

امروزه، با كاهش نسبت كارگران توليد كارخانه‌اي، به كارمندان و كاركنان فني و حرفه‌اي، حتي درداخل كارخانه، اين تمايزات رنگ مي‌بازد. ارزشي كه نيروي كار غيرمستقيم توليد مي‌كند، اگر بيشتر از نيروي كار مستقيم نباشد، از آن كمتر نيست.

 

5.نوآوري

با كمر راست كردن اقتصاد ژاپن و اروپا از عوارض جنگ جهاني دوم، بنگاه هاي آمريكايي با رگبار رقابتهاي شديد مواجه هستند. رقابت نيازمند نوآوري مستمر است؛ يعني ايده‌هايي تازه براي محصولات و تكنولوژي‌ها و فرآيندها و بازاريابي و امور مالي. هرماه حدود هزار محصول جديد وارد سوپرماركت‌هاي اروپا مي‌شود. هنوز مدل 386 كامپيوتر به طور كامل جايگزين مدل 486 آن نشده، ولي تراشه 586 در راه است. بدين ترتيب بنگاه‌هاي زيرك، كاركنان خود را تشويق مي‌كنند تا ابتكار عمل را به دست داشته باشند و ايده‌هاي تازه ارائه دهند و حتي درصورت لزوم، «مقررات را نقض كنند».

 

6. مقياس

واحدهاي كاري كوچك مي‌شوند. مقياس‌هاي عملياتي به موازات بسياري از محصولات، مينياتوري شده‌است. شمار گسترده‌ي كارگراني كه به كار عضلاني مشابه مشغول بوده‌اند، جاي خود را به تيمهاي كاري كوچك تخصصي داده‌است. بنگاه‌هاي تجاري بزرگ كوچكتر مي‌شوند و شمار بنگاه‌هاي تجاري كوچك چندبرابر مي‌گردد. آي‌بي‌ام با 370هزار كارگر و كارمند، ازجانب سازندگان كوچك سراسر جهان، تا سرحد مرگ لطمه مي‌بيند و براي سرپا نگه‌داشتن خود، بسياري از كاركنانش را اخراج، و خود را به 13 واحد تجاري مختلف -يعني كوچكتر- تجزيه  مي‌كند.

درنظام موج سومي، مضاراقتصاديِ (diseconomy) حاصل از پيچيدگي، بر صرفه‌جويي‌هاي حاصل از مقياس مي‌چربد. هرقدر بنگاهي پيچيده تر شود، دست چپش كمتر مي‌تواند از دست راستش باخبر باشد. ريخت و پاش بيشتر مي‌شود. مشكلاتي بروز مي‌كند كه مي‌تواند بر هر مزيتي كه تصور مي‌شود بچربد. ايده‌ي قديمي «بزرگتر الزاماً بهتر است»، هرچه بيشتر منسوخ و منسوخ‌تر مي‌شود.

 

7.سازماندهي

شركت‌ها درتلاش براي انطباق با دگرگوني‌هاي بسيار سريع، درجهت تغيير ساختار تشكيلات اداري موج دومي خود، با يكديگر به مسابقه برخاسته‌اند. شركت‌هاي عصر صنعت معمولاً نمودارهاي سازماني مشابهي داشتند كه هرمي و يكپارچه و ديوانسالار بود. ولي بازارها و تكنولوژي‌ها و نيازهاي مصرف‌كنندگان امروزي، آنقدر سريع تغيير مي‌كنند و چنان فشارهاي سنگيني را بر سازمان‌ها تحميل مي‌نمايد، كه هم‌شكلي سازماني در شرف اضمحلال است. جستجو براي يافتن شكل‌هاي كاملاً جديد سازماندهي همچنان ادامه دارد. براي مثال، «بازمهندسي كردن» (re-engineering)، واژه‌ي دشوار اخير مديريت، را بايد نام برد كه سعي دارد ساختار بنگاه را حول محور فرآيندها و نه بازارها يا تخصص‌هاي دشوار، از نو طراحي كند.

ساختارهاي بالنسبه استاندارد شده، راه را براي سازمان‌هاي ماتريسي، تيم‌هاي پروژه‌ي ويژه و مراكز سودآوري، و نيز انواع روزافزوني ازائتلاف‌هاي استراتژيك و سرمايه‌گزاري‌هاي مشترك و كنسرسيوم‌ها هموار مي‌سازد؛ كه بسياري از اين‌ها از مرزهاي ملي فراتر مي‌روند. و چون بازارها همواره در تغييرند، اهميت استقرار كمتر از انعطاف‌پذيري و قابليت مانور است.

 

8.انسجام سيستم‌ها

پيچيدگي روزافزون اقتصاد، انسجام پيشرفته‌تر و مديريت عالمانه‌تري را طلب مي‌كند. شركت موادغذايي نابيسكو روزانه براي صدهاهزار محصول مختلفي كه از 49 كارخانه و 13 مركز توزيع حمل مي‌شود، بايد پانصد سفارش را انجام دهد و درهمان حال 30هزار معامله با مشتريان براي افزايش فروش را درنظر بگيرد؛ كه همه‌ي اين‌ها چندان هم غيرعادي نيست.

اداره‌ي چنين روند پيچيده‌اي مستلزم شكل‌هاي تازه‌ي رهبري و انسجام سراسري فوق‌العاده  بالايي‌ست كه آن نيز به نوبه‌ي خود مستلزم حجم‌هاي هرچه عظيم‌تري از اطلاعات است كه بايد در سرتاسر سازمان جريان داشته باشد.

 

9.زيرساخت

براي آنكه همه چيز منسجم و يكپارچه باشد، يعني براي رديابي همه‌ي محصولات و قطعات، همزمان‌سازي تحويل‌ها، مطلع نگه‌داشتن مهندسان و بازاريابان از برنامه‌هاي يكديگر، آگاه كردن افراد بخش‌هاي تحقيق و توسعه از نيازهاي ساخت، و مهم‌تر از همه ارائه‌ي تصويري منسجم از ماوقع به مديريت، ميلياردها دلار صرف شبكه‌هاي الكترونيكي شده‌است كه كامپيوترها ‌و پايگاه‌هاي داده و ديگر تكنولوژي‌هاي اطلاعاتي را به هم متصل مي‌كند.

اين ساختار وسيع اطلاعات الكترونيكي غالباً ماهواره‌اي است و تمامي شركت‌ها را به هم پيوند مي‌دهد و بسياري از آنها را به كامپيوترها و شبكه‌هاي فروشندگان و مشتريان نيز وصل مي‌كند. شبكه‌هاي ديگري هم هستند كه شبكه‌ها را به هم متصل مي‌كنند. ژاپن 250ميليارد دلار براي توسعه‌ي شبكه‌هاي بهتر و سريعتر طي 25سال آينده، تخصيص داده‌است. كاخ سفيد اكنون مشغول ترويج برنامه‌ي جنجالي خود براي يك «ابربزرگراه اطلاعاتي» است. درباره اين برنامه يا استعاره هر نظري داشته باشيم، يك چيز روشن است و آن اينكه : اينگونه گذرگاه‌هاي الكترونيكي، زيرساخت اصلي اقتصاد موج سومي را تشكيل مي‌دهند.

 

10. شتاب

همه‌ي اين تحولات، آهنگ عمليات و دادوستدها را هرچه پرشتابتر مي‌كند. صرفه‌جويي‌هاي حاصل از سرعت، جاي صرفه‌جويي‌هاي حاصل از مقياس را مي‌گيرد. رقابت آنقدر شديد و سرعت‌هاي موردنظر آنقدر بالاست كه ضرب‌المثل قديمي «وقت طلاست»، بيش از پيش در اين اصل امروزين تجلي يافته : «هرمقطع زماني بيش از مقطع زماني قبلي ارزش دارد».

ارزش زمان كه درتحويل «درستْ به موقع» (just in time) و فشار براي كاهش «تصميم‌هاي جاري» (decisions in process) بازتاب يافته‌است، به عاملي حياتي تبديل مي‌شود. مهندسي كُند و زنجيره‌اي و گام‌به‌گام، جاي خود را به «مهندسي همزمان» (simultaneous engineering) مي‌دهد و شركت‌ها به «رقابت مبتني بر زمان» برمي‌خيزند. دو‌ وِ‌ين پيترسون  يكي از مديران ارشد مؤسسه‌ي مِريل لينچ ، براي توصيف فوريت جديد مي‌گويد : «پول با سرعت نور حركت مي‌كند؛ اطلاعات بايد ازآن هم سريعتر باشد». بدين ترتيب است كه شتاب، كسب و كار موج سومي را هرچه بيشتر به سمت «زمان واقعي» سوق مي‌دهد.

***********

درمجموع اين ده ويژگي اقتصاد موج سومي، دركنار چيزهايي ديگر، منجر به تحولي عظيم در شيوه‌ي توليد ثروت مي‌شود. تغيير مسير ايالات متحد و ژاپن و اروپا به اين نظام نوين، هرچند هنوز كامل نيست، ولي نشان‌دهنده‌ي مهم‌ترين تحولي است كه از زمان گسترش كارخانه‌هاي حاصل از انقلاب صنعتي تا به امروز، در اقتصاد جهاني روي داده است.

اين دگرگوني تاريخي كه در اوايل تا اواسط دهه‌ي 1970 سرعت گرفت، تا دهه‌ي 1990 بالنسبه خوب پيشرفت كرده‌بود. ولي متأسفانه بخش اعظم تفكر اقتصادي آمريكا نتوانست خود را به آن برساند.

برنده ، بازنده . . . ؟

برنده ، بازنده . . . ؟

 

با استفاده از مقاله زير ميتوانيم  بررسی کنيم که در کدام دسته هستيم ؟ برنده يا بازنده

اگر جرو دسته اول هستيم که ...

اگرهم جزو دسته دوم هستيم  اما ميخواهيم که جزو دسته اول باشيم می توانيم توسط مطالب زير خود را صادقانه بررسی کنيم تا  نقاط ضعف رو پيدا کرده و برطرفشون کنيم تا وارد دسته اول شويم .

 

همه ي ما دوست داريم كه برنده باشيم و نه بازنده. ولي آيا ميل به برنده بودن به تنهايي كافي است؟ با اين كه زندگي همواره توام با پيكار نيست، اما شايد بتوان آن را به صحنه ي بازي پيچيده اي تشبيه نمود، كه پيروزي در آن، رمز و رازي دارد. سيدني . جي . هريس نويسنده اي سرشناس و واقع گراست كه رموز برنده شدن را در ميدان زندگي مي شناسد و براي موفقيت در آن، راه هايي ساده پيشنهاد ميكند. اگر برنده بودن را به عنوان هدف زندگي خود انتخاب كرده ايد، اين مطلب راهنماي خوبي براي شما خواهد بود:

اولين هدف گيري
برنده متعهد ميشود.
بازنده وعده ميدهد.

وقتي برنده اي مرتكب اشتباه ميشود، ميگويد: اشتباه كردم.
وقتي بازنده اي مرتكب اشتباه ميشود، ميگويد: تقصير من نبود.

برنده بيش از بازنده كار انجام ميدهد، و در انتها باز هم وقت دارد.
بازنده هميشه آنقدر گرفتار است كه نميتواند به كارهاي ضروري به پردازد.

هراس برنده از باختن به آن اندازه نيست كه بازنده باطناً از برنده شدن دارد.

برنده به بررسي دقيق يك مشكل مي پردازد.
بازنده از كنار مشكل گذشته ، و آن را حل نشده رها ميكند.

برنده ميگويد: بيا براي مشكل راه حلي پيدا كنيم.
بازنده ميگويد: هيچ كس راه حلي را نميداند.

برنده مي داند به خاطر چه چيزي پيكار ميكند و بر سر چه چيزي توافق و سازش نمايد.
بازنده آن جا كه نبايد، سازش ميكند، و به خاطر چيزي كه ارزش ندارد، مبارزه ميكند.

برنده با جبران اشتباهش، تاسف و پشيماني خود را نشان ميدهد.
بازنده مي گويد: «متاسفم» ، اما در آينده اشتباه خود را تكرار ميكند.

برنده مورد تحسين واقع شدن را به دوست داشته شدن ترجيح ميدهد، هر چند كه هر دو حالت را مد نظر دارد.
بازنده دوست داشتني بودن را، به مورد تحسين واقع شدن ترجيح ميدهد، حتي اگر بهاي آن خفت و خواري باشد.

برنده گوش مي دهد.
بازنده فقط منتظر رسيدن نوبت خود، براي حرف زدن است.

برنده از ميانه روي و نرمش خود احساس قدرت ميكند.
بازنده هرگز ميانه رو و معتدل نيست گاهي از موضع ضعف، و گاهي همچون ستمگران فرودست رفتار ميكند.

برنده ميگويد، بايد راه بهتري هم وجود داشته باشد.
بازنده ميگويد، تا بوده همين بوده و تا هست همين است.

برنده به افراد برتر از خود، احترام ميگذارد، و سعي ميكند تا از آنان چيزي بياموزد.
بازنده از افراد برتر از خود، خشم و نفرت داشته؟ و در پي يافتن نقاط ضعف آنان است.

برنده گامهاي متعادلي بر ميدارد.
بازنده دو نوع سرعت دارد، يا خيلي تند و يا خيلي كند.

دومين هدف گيري
برنده ميداند كه گاهي اوقات ، پيروزي به بهاي بسيار گراني بدست مي آيد.
بازنده بسيار مشتاق برنده شدن است، در جايي كه نه قادر به برنده شدن و نه حفظ آن است.

برنده ارزيابي درستي از تواناييهاي خود داشته، و هوشمندانه از ناتواني هاي خود، آگاه است.
بازنده از توانايي ها و ناتواني هاي واقعي خود بي خبراست.

برنده مشكلي بزرگ را انتخاب مي كند، و آن را به اجزاي كوچكتر تفكيك ميكند، تا حل آن آسان گردد.
بازنده مشكلات كوچك را آنچنان به هم مي آميزد، كه ديگر قابل حل شدن نيستند.

برنده مي داند كه اگر به مردم فرصت داده شود، مهربان خواهند بود.
بازنده احساس ميكند كه اگر به مردم فرصت داده شود، نامهربان خواهند شد.

برنده تمركز حواس دارد،
بازنده پريشان حواس است.

برنده از اشتباهات خود درس ميگيرد.
بازنده از ترس مرتكب شدن اشتباه، يادگرفته كه اقدام به هيچ كاري نكند.

برنده ميكوشد تا مردم را هرگز نيازارد، مگر در مواقع نادري كه اين دل آزاري در راستاي يك هدف بزرگ باشد.
بازنده نميخواهد به عمد ديگران را آزار دهد، اما ناخودآگاه هميشه اين كار را ميكند.

برنده ثروت اندوزي را وسيله اي براي لذت بردن از زندگي مي داند.
بازنده مال اندوزي را هدف خود قرار ميدهد،‌ بنابراين گذشته از ميزان انباشت ثروت، هيچگاه نميتواند خود را برنده محسوب كند، و هرگز برنده نميشود.

برنده نسبت به فضاي اطراف خود حساس است.
بازنده فقط نسبت به احساسات خود حساس است.

سومين هدف گيري
بازنده شكستهاي خود را ناشي از، تبعيض يا سياست مي داند.
برنده ترجيح مي دهد كه، خود را مسئول شكست هايش بداند، و نه ديگران را ولي وقت زيادي را صرف عيب جويي نميكند.

بازنده به قضا و قدر اعتقاد دارد.
برنده معتقد است، ما با كارهاي درست و اشتباه خود، سرنوشت خويش را تعيين ميكنيم.

بازنده از اين كه بيش از آنچه مي گيرد، بدهد، احساس ميكند بازنده است.
برنده در چنين موقعيتي احساس ميكند كه اعتبار خود را براي آينده تقويت مي نمايد.

بازنده اگر از ديگران عقب به ماند، تندخو و خشن ميشود، و اگر جلوتر از ديگران باشد، بي احتياطي ميكند.
برنده در هر شرايطي كه قرار بگيرد، آرامش و تعادل خود را حفظ ميكند.

بازنده از اين كه خود و يا ديگران به نقايص وي آگاهي يابند، هراسان است.
برنده ميداند كه نارسايي هاي او جزيي از شخصيت وجودي اوست، در حالي كه مي كوشد تا آثار ناگوار اين نقايص را به زدايد، هرگز تاثير آنها را انكار نميكند.

بازنده هنگامي كه از ديگران بدرفتاري ميبيند، خشم و ناخشنودي خويش را به زبان نمي آورد و زجر مي كشد، و با انتقام گرفتن از خود، شرايط بدتري را پديد مي آورد.
برنده در چنين شرايطي آزادانه، رنجش و آزردگي خود را بيان نموده، تخليه ي احساسي ميكند، سپس مساله را به فراموشي مي سپارد.

بازنده به «استقلال» خود مي بالد، در حاليكه به واقع در حال خونسردي است. و به كار گروهي» خود مي بالد، در صورتي كه در حال دنباله روي است، و اراده اي از خود ندارد.
برنده ميداند كه كدام تصميم ها را به طور مستقل بگيرد، و كدام يك را پس از مشورت با ديگران.

بازنده نسبت به برندگان حسادت كرده، و ديگر بازندگان را حقير ميشمارد.
برنده داوري او درباره ديگران با توجه به چگونگي استفاده آنان از توانايي ها و استعدادهاي خودشان است، نه بر مبناي معيارهاي موفقيت مادي و دنيوي. و براي يك «پسربچه واكسي» كه كارش را استادانه انجام ميدهد، در مقايسه با يك فرصت طلب تمام عيار احترام بيشتري قايل است.

بازنده فكر ميكند كه براي بازنده شدن و برنده شدن قوانيني وجود دارد،
برنده مي داند كه هر قاعده اي در هر كتابي را، مي توان ناديده انگاشت ، جز يكي، «هماني كه هستي و ميخواستي ، باش» ، تنها برگ برنده ، در دنيا همين است.

بازنده به كساني كه از خودش قوي ترند، تكيه ميكند، و عقده هاي خود را بر سر افراد ضعيفتر از خويش خالي ميكند.
برنده روي پاي خود مي ايستد و از اينكه ديگران، به وي تكيه كنند، احساس تحميل شدن نمي كند.

چهارمين هدف گيري
برنده در وجود يك آدم بد، خوبي ها را مي جويد و روي همين قسمت كار ميكند.
بازنده در وجود يك انسان خوب، بدي ها را مي جويد. از اين رو ، به سختي ميتواند با ديگران همكاري كند.

برنده در عين حال كه تعصبات خود را ميپذيرد، تلاش ميكند كه در هنگام قضاوت كردن بر اين تعصبات غلبه كند.
بازنده منكر وجود هرگونه تعصب در خود است، و بنابراين در سراسر عمر، اسير تعصبات خويش خواهد بود.

برنده هراسي ندارد از اينكه دريك موقعيت ضد و نقيض قرار گيرد، زيرا در افكارش خللي وارد نمي شود.
بازنده سازگار شدن با موقعيتهاي ضد و نقيض را به كار شايسته ترجيح ميدهد.

برنده بازي سرنوشت، و اين حقيقت كه شايستگي ها را همواره پاداشي نيست، بي آنكه ديدگاهي بدبينانه داشته باشد، درك ميكند.
بازنده بي آنكه بازي هاي سرنوشت را درك نمايد، بدگمان است.

برنده ميداند كه چگونه ميتوان جدي بود، بي آن كه خشك و رسمي باشد.
بازنده غالبا خشك و رسمي است زيرا، فاقد توانايي جدي بودن است.

برنده آنچه را كه ضرورت دارد، با متانت لازم انجام مي دهد، و توان خود را براي راه حل هايي ذخيره مي كند كه، در آنها از حق انتخاب برخوردار است.
بازنده آنچه را كه ضرورت دارد، با حالتي اعتراض آميز انجام مي دهد، و هيچ توان و نيرويي را براي گرفتن تصميمات اخلاقي مهم باقي نمي گذارد.

برنده ارزش هاي اخلاقي را، به عنوان تنها منبع قدرت حقيقي مي شناسد.
بازنده چون در باطن ، براي ارزشهاي اخلاقي احترام اندكي قايل است، بيش از ظرفيت خويش در جهت كسب منابع قدرت بيروني تلاش ميكند.

برنده سعي ميكند كه رفتارهاي خود را براساس نتايج منطقي آنها قضاوت كند، و رفتارهاي ديگران را، براساس قصد و نيت آنها ارزيابي كند.
بازنده رفتارهاي خود را براساس قصد و نيت خويش و رفتارهاي ديگران را براساس نتايج آنها ارزيابي ميكند.

برنده ديگران را نكوهش مي كند ولي آنها را مي بخشد.
بازنده چنان بزدل است كه قادر به نكوهش ديگران نيست، و چنان حقير است كه قادر به بخشيدن ديگران هم ، نيست.

پنجمين هدف گيري
برنده پس از بيان نكته ي اصلي مورد نظرش، لب از سخن فرو مي بندد.
بازنده آنقدر به صحبت ادامه مي دهد، كه نكته ي اصلي را فراموش ميكند.

برنده هر امتيازي را كه بتواند بدهد، مي دهد، جز اين كه اصول بنيادي خود را فدا كند.
بازنده به خاطر هراس از دادن امتياز به لجاجت خود ادامه مي دهد، و اين ، در حالي است كه اصول بنيادي اش رفته رفته از بين مي رود.

برنده ضعفهاي خود را به خدمت توانايي هايش مي گيرد.
بازنده توانايي هاي خود را هدر ميدهد، زيرا كه آنها را در خدمت ضعفهاي خود به كار مي گيرد.

برنده در برابر افراد سودمند و ناتوان، يكسان عمل ميكند.
بازنده به تملق قدرتمندان پرداخته و ضعفا را تحقير ميكند.

برنده ميخواهد مورد احترام ديگران باشد، اما ذهنش را درگير آن نميكند.
بازنده براي رسيدن به اين هدف، دست به هر كاري ميزند، اما سرانجام، با شكست روبه رو مي شود و به هدف اش نمي رسد.

برنده حتي زماني كه ديگران وي را به عنوان يك خبره مي شناسند، مي داند كه، هنوز خيلي چيزها را نميداند.
بازنده ميخواهد كه ديگران او را يك خبره بدانند، و اين نكته كه : «بسيار كم مي داند» را، هنوز نياموخته است.

برنده گشاده روست ، زيرا كه ميتواند بي آنكه خود را تحقير كند، بر خطاهاي خويش بخندد
بازنده چون حتي در خلوت خويش ، خود را پست و حقير مي شمارد، در حضور ديگران نيز قادر به خنديدن بر خطاهاي خود نيست.

برنده نسبت به ضعفهاي ديگران، غمخواري ميكند، زيرا ضعفهاي خود را درك نموده و آنها را پذيرفته است.
بازنده ديگران را به دليل ضعفهايشان خوار و خفيف مي شمارد، زيرا وجود ضعف در درون خود را، انكار نموده و پنهان ميكند.

برنده هر كاري كه از دست اش بر آيد انجام ميدهد، و اگر سرانجام شكست خورد، به معجزه اميد مي بندد.
.بازنده بدون آنكه كوچكترين تلاشي كند، به انتظار معجزه مي نشيند.

برنده تا دم مرگ بيشتر از آنچه كه از ديگران ميگيرد، مي دهد.
بازنده تا پاي جان از اين توهم دست بر نميدارد كه، «پيروزي» يعني بيش از آنچه كه مي دهي، بستاني.

برنده هنگامي كه مي بيند راهي را كه در پيش گرفته است، با مسير زندگاني او سازگار نيست، هراس از ترك كردن آن ، ندارد.
بازنده «نيمه ي راهي» را در پيش گرفته و به آن ، ادامه مي دهد، و اهميتي نميدهد كه به كجا منتهي مي شود..