آثار هنری به دو دلیل ارزشمند هستند. اول اینکه توسط استادان بوجود آمده اند و دوم اینکه تعدادشان کم است. شما کنج پرارزشی هستید که توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید
آک ماندینو
در 1975 گروهی از راهبان معبدی در تایلند مجبور بودند که محل یک مجسمه بودایی گلی زا به محل جدیدی انتقال دهند. به علت ساخت بزرگراه به سوی بانکوک قرار بود معبد تغییر محل داده شود.
هنگامی که جرثقیل می خواست تندیس را بلند کند وزن آن قدری زیاد بود که شروع به ترک خوردن کرد و نکته مهمتر اینکه بارش باران آغاز شد. راهب ارشد که تصور می کرد ممکن است بودای مقدس اسیب ببیند دستور داد مجسمه را بر زمین بگذارند و برای حفظش در باران روی آن را با چادری بزرگ بپوشانند.
پاسی از شب که نگذشته بود که راهب ارشد برای بازدید مجسمه به سراغش رفت. او چراغ قوه خود را به زیر چادر برد تا از خشک بودن مجسمه اطمینان حاصل کند. همین که نور چراغ قوه به ترکها تابید او روشنایی درخشش ضعیفی را دید. به معبد رفت و یک قلم و چکش آورد و به کندن گل پرداخت. هر تکه گل خشک شده را که برمی داشت روشنایی بیشتر می شد. چندین ساعت طول کشید تا او خود را با بودای طلایی فوق العاده ای مواجه دید.
تاریخ شناسان معتقدند که سالها پیش قرار بود ارتش برمه به تایلند حمله کند. راهبان گمان میکردند کشورشان به زودی مورد حمله قرار می گیرد. بودای طلایی و پرارزش خود را با گل پ.شاندند تا اینکه گنجینه خویش را از تصرف برمه ای ها مصون دارند.
به نظر می رسید که برمه ای ها تمام راهبان را قتل عام کردند و راز بودای طلایی تا روز مقدر در سال 1957 ناگفته باقی ماند.
همه ما مانند بودای گلی هستیم که با پوشه ای سخت ایجاد شده از ترس پوشیده شده ایم. ما در مسیر زندگی بین دو تا سه سالگی به پوشاندن « اصل طلایی » خویش می پردازیم. وظیفه کنونی ما این است که همچون آن راهب قلم و چکش به دست، بار دیگر خود واقعی خویش را کشف کنیم.
تفاوت میان «خویشتن روزمره» و «خویشتن متعالی» به صورت استعاره در این عبارت ودایی کلاسیک بیان می شود. هر انسانی مثل تکه ای طلاست. اگر به حلقه، یک ساعت یا زنجیر طلا تبدیل شود می تواند بگوید من یک حلقه، یک ساعت یا زنجیر هستم. اما باید به خاطر داشته باشد که همه این شکلهایی که به خود می گیرد موقتی هستند. حقیقت ثابت و پایدار این است که فقط طلاست. یعنی به هر شکلی که دربیاید باز هم جوهره اصلی اش طلاست.